گرچه بر وجود صمیمیت در خانواده تاکید فراوان شده است ولی به دلایل گوناگون امکان بروز تنش و اختلاف در خانواده وجود دارد.
هرچه وقایع یا موقعیت‌های تنش‌آفرینی که خانواده را تهدید می‌کند بیشتر باشد، احتمال بروز رفتار خشونت‌آمیز در آن خانواده بیشتر خواهد شد و میان افزایش تنش و افزایش خشونت یک رابطه مستقیم وجود دارد. در تحقیقی که در سال 1984 در اسکاتلند نشان داده شد از هر سه خشونت در خانواده یک یک مورد آن به دنبال تنش خانوادگی بوده است.
از سوی دیگر در خانواده‌هایی که کمتر در معرض انواع تنش‌ها قرار دارند خشونت کمتر دیده می‌شود. البته از این موضوع نمی‌توان یک نتیجه‌ی کلی به دست آورد که موقعیت‌های تنش‌آفرین همیشه به خشونت خانوادگی منجر شود.
نکته دیگر آن است که متأسفانه گاهی خشونت اگر شدید نباشد در برخی جوامع با پذیرش عمومی روبه‌رو می‌گردد و از آن به عنوان یک نوع رفتار مجاز و با عنوان« نظارت بر تربیت خانواده» یاد می‌شود که به صورت پدیده‌ای طبیعی تلقی می‌گردد. در حالی که باید پذیرفت هیچ فردی حق ندارد برای از بین بردن تنش خانوادگی در گام اول دست به خشونت بزند.
از طرف دیگر، این واقعیت را باید در نظر گرفت که روابط میان اعضای خانواده در پیش‌گیری از تنش یا ایجاد تنش نقش فراوان دارد و در این روابط، زنان نیز مانند مردان ممکن است به رفتارهای خشونت‌آمیز متوسل شوند.
بنابراین، نباید موضوع نفی خشونت علیه زنان به عنوان یک ابزار و سلاح برای گسترش تقابل میان زن و مرد ویا دفاع کورکورانه از زنان تبدیل شود.
همان‌طور که برخی از نظریات فمینیستی به دنبال تغییر دادن اصطلاح« خشونت خانوادگی» هستند که بیانگر خشونت هر یک از اعضای خانواده نسبت به دیگری است. آنان برای جلوگیری از این برداشت، از اصطلاح« زنان کک خورده» یا« سوء استفاده از زنان و دختران» استفاده می‌کنند.
از نظر این دیدگاه افراطی فقط یک دلیل اصلی برای خشونت در جوامع وجود دارد و آن نیز وجود ساختارهای اقتداری گسترده مردسالارانه است و معتقدند نهاد خانواده در حکم نهاد مرکزی پدرسالاری بر اساس نا برابری‌های اجتماعی و استثمار زنان و دختران بنا نهاده شده است.
زنان در چنین نظامی همیشه از طریق اهرم خشونت تحت سیطره‌ مردان قرار می‌گیرند. پس نباید خشونت مردان را در عوامل شخصیتی یا اجتماعی جست‌وجو کرد، چرا که ساختار اقتصادی و اجتماعی جوامع بر اساس بی‌اعتباری و تحقیر و استثمار زنان شکل گرفته است. بنابراین، نباید در بررسی‌های مربوط به خشونت به دنبال ویژگی‌های فردی یا چگونگی روابط میان افراد در خانواده و روابط زناشویی بود.
اما این دیدگاه به طور کامل با واقعیت منطبق نیست و نمی‌توان خشونت را فقط به یک عامل مرتبط دانست بلکه باید آن را برآیندی از مجموعه و عوامل و شرایط دانست که به بروز آن در زندگی منجر می‌شود و در اثر ادامه‌ی این مجموعه زمینه‌ساز، خشونت بیشتر می‌گردد یا در میزان آن ثبات و دوام ایجاد می‌شود.
به همین جهت است که علل و عوامل خشونت از زاویه دید رشته‌های مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. برخی با نگاه روانشناختی این پدیده را مورد کنکاش قرار داده‌اند؛ به عنوان نمونه در آخرین طبقه‌بندی انجمن روان‌پزشکان آمریکا تحت عنوان(DSMIV) موضوع « مشکل ارتباطی همسر» این گونه مطرح گردیده است:
از این اصطلاح زمانی استفاده می‌گردد که کانون توجه بالینی الگوی ارتباطی بین همسران باشد. مشخصه‌ی این الگوها عبارت است از:
1-ارتباط منفی مانند انتقاد کردن از همسر 
2-ارتباط تحریف شده مانند توقعات غیر واقع‌گرایانه از همسر
3-فقدان ارتباط مانند قهر و کناره‌کیری از همسر
این موارد نیز لازم است با اختلال بالینی قابل توجه در عملکرد فردی یا خانوادگی و یا بروز نشانه‌هایی در یک یا هر دو طرف رابطه همراه باشد.
شماری از جامعه‌شناسان و متخصصین علوم اجتماعی نیز از زاویه‌ی نظریه‌های اجتماعی به بحث در باره‌ی عوامل خشونت پرداخته‌اند.
اما در یک نگاه دیگر و با یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان علل و عوامل نارضایتی و کشمکش و نزاع در خانواده را که زمینه‌ساز بروز خشونت است در چند بخش عمده قرار دارد که در ادامه به این علل و عوامل اشاره می‌گردد.
... ادامه دارد 
منبع: کتاب نفی خشونت از نگاه علم و دین( فصل سوم )